بازم سلام

قسمت سوم زندگی نامه من رو می نویسم.قبل از اون می خوام دو نکته رو بگم.

1. نوشتن زندگی نامم برای این نیست که یک وقت بخواین دل بسوزونین.من فقط به خطر این می نویسم چون می خوام تخلیه روحی بشم و از     شما مشاوره بگیرم.

2. فک نکنین زندگی من همش پر از بدبختی بوده.نه.من موفقیت های بسیاری داشتم که همین پایین براتون میگم

...

......

.........

1.نفر اول المپیاد علوم چهارم ابتدایی

2.نفر سوم المپیاد علوم پنجم ابتدایی

3. نفر اول داستان نویسی پنجم ابتدایی

4.جزو برترین بازیکنان پینگ پنگ شهرستان

5.رتبه یک نشریه دیواری کشوری سال سوم راهنمایی

6. جزو دانش آموزان بورسیه انجمن ریاضیدانان جوان اول راهنمایی (که این یکی نمی دونم چه بورسیه ای بود ولی پولی بود تخفیف خورده بود پول          نداشتیم بنابر این خانوادگی  منصرف شدیم.)

و...........

خب اینم موفقیتام

زندگی من 3 در ادامه مطلب

در ضمن ادامه مطلب این پست  "16+" ساله

پس استدعا می کنم از دوستانی که سن کمی دان

"لطفا وارد نشوند"

حالا کی گوش کنه

ادامه مطلب 

خب از اونجا قصه موند که   

حالم خیلی خراب بود. خیلی. و نای درس و مشق و حتی زندگی رو نداشتم. ولی از یک نظر واقعا دلم و پشتم گرم بود اونم چیزی نبود جز


"رفیقام"

بالای 30 40 تا رفیق مشتی باحال داشتم.

که.........

نزدیکای عید بود که دیه تصمیم گرفتم باخودم و دنیای خودم آشتی کنم .دیگه درس خوندنمو شروع کردم تا امتحانات خرداد 

دقیقا یک روز مونده به امتحان اول بود که داشتم درس می خوندم که

یکی از دوستام زنگ زد بهم گفت برم خونشون 

ساعتای 2  یا3 بود که رفتم 

با هم درس خوندیم اوضاع تا 2 ساعتی خوب بود تا موقعی که مادر پدرش رفتن بیرون.

از اون موقع  بعد کاری کرد که..........

تا عمر دارم فراموش نمی کنم 

وقتی از افکار شومش با خبر شدم به زور تونستم از دستش در برم

از اون به بعد بود زندگیم  شد کابوس بی اعتمادی